ما سه نفر بودیم
دستهامان بی سایه
سایه هامان بر دیوار
و چشم هامان رو به رد پای پرندگانی
که در اوقات رویاها رفته بودند ،
بعد هم اندکی باران آمد
ما دلمان برای خواندن یک ترانهء معمولی تنگ شده بود
اما صدای شکستن چیزی شبیه صدای آدمی آمد.
سالها بعد ؛ از مادران مویه نشین شنیدیم
هیچ بهاری آن همه رگبار نابهنگام نباریده بود ،
میگویند سال ... سال کبوتر بود.
ما دو نفر بودیم
یادهامان در خانه
خوابهامان از دریا
و لبهامان تشنه
تنها به نام یکی پیاله از انعکاس نوشانوش ،
بعد هم اندکی باران آمد
ما دلمان برای دیدن یک رخسار آشنا تنگ شده بود.
سالها بعد ؛ از مادران مویه نشین شنیدیم
هیچ بهاری آن همه رگبار نابهنگام نباریده بود ،
می گویند سال ... سال چاقو بود.
ما یک نفر بودیم .
بعد هم اندکی باران آمد...
پ ن : چند تا دیگه از دوستای خیلی قدیمی من رفتن :
«« شاهزاده ایرانی ؛ آدم کش های وحشی ؛ آبجی خاطره ؛ مینای غمدیده »»